حدیث عشق منحدیث عشق من، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حدیث عشق

من مادرم..

   برایت سه ساله می شوم , حوصله ام که باشد , با هم خاله بازی می کنیم , می جنگیم , به دنبال توپ هندوانه ای ات مسابقه می دهیم , با هم شعر می خوانیم , می رقصیم ...  برایت پیرزنی نود ساله می شوم , دستم را می گیری , به اتاقت می بری , عصا به دستم می دهی , سر به سرم  می گذاری ...  برایت کلاغ می شوم , گربه می شوم , اسب , خرگوش , پلنگ .. برایت دلقک می شوم , عروسک نمایشی ات , می خندی با من ...  برایت تاب می شوم , سرسره می شوم , درخت می شوم , کوه می شوم ...  برایت خاله می شوم , دایی می شوم ,  عمو می شوم , عمه می شوم , گاهی شب ها برایت بابا هم می شوم ...  برایت دکتر می شو...
31 تير 1393

تجربه امروز من

تازه از کتاب خونه برگشته ایم . حدیث به خاطر کتاب ها و مجله ای که براش  گرفته ام  کلی خوشحاله و ذوق داره . (دخملی ما شدیداً کتاب دوست است ) می رم که لباسهام را عوض کنم . در حالی که محو کتاباش شده می گه : مامان این اِتاب را برام بخون . می گم : تا لباسهات را عوض نکنی برات نمی خونم ! اهمیتی نمی ده !!!!!!!!! چند دقیقه بعد کتاب به دست پیشم میاد و خواسته اش را تکرار می کنه . این دفعه می گم : "  لباستو عوض کن , کتابت را برات می خونم " .   حدیث فوراً دست به کار عوض کردن لباسهاش می شه .            ...
17 تير 1393

بدون شرح...!!

                حدیث این دوتا تکه را شسته بود و ازم می خواست بندازمشون رو بند .  ( هنوز قدش نمی رسه )  من هم که از کارش عصبانی بودم قبول نکردم و  گفتم : خودت شستی , خودت هم آویزونشون کن . فرداش که رفتم  تو بالکن ...  بقیه اش دیگه بدون شرحه!!                                                      پ ن : چند روزه اینها روی پنجره بالکنه دلم نمی آد برشون دارم. پ ن : دو روزه سرما خوردم و تبم بالا م...
2 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حدیث عشق می باشد